ماهورماهور، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

ماهور هدیه خدا

اولين سفر كوتاه ماهور خانم

ديروز من و شما و خاله جونيا كه از مشهد اومدن ، رفتيم اسكله بندر تركمن . خيلي خوش گذشت .شما براي اولين بار دريا رو اونم غروبشو ديدي و از اونجا كه عاشق آب و آب بازي هستي از ديدن اون همه آب خيلي خوشت اومده بود . خيلي قشنگ بود.   ...
30 دی 1390

سلامي دوباره

سلام عزيزم از اينكه ميبينم خوب و سرحالي خوشحالم .ديگه تب نداري پاهات ورم ندارن و درد نميكنن و دوباره شدي ماهور خانم پر جنب و جوش خودم.   ماماني ديگه خوب شدم ببين پاهام ديگه درد نميكنه   ...
30 دی 1390

يه شب خواب راحت

سلام عزيزم ديروز همش دعا ميكردم كه يه شب زود بخوابي .هم خودت خواب راحت شبو داشته باشي و هم ما يه شب راحت بخوابيم آخه چند ماهه كه خواب شب آرزوم شده.به يمن اومدن شما كوچولوي ناز زودترين ساعت خواب ماماني شده 3 -3.5 وگاهي 4 گاهي 6 صبح.ولي بالاخره ،ديشب بعد از ماهها شب زود خوابيدي .من و بابايي تمام بعد از ظهرو تا شب باهات بازي كرديم بغلت كرديم خلاصه حسابي سرگرمت كرديم و نذاشتيم بخوابي ولي بالاخره ديگه ساعت يازده و نيم خوابت برد و تا صبح فقط دو سه بار پاشدي براي شير خوردن. ازت ممنونيم صبح ساعت 7.30 بيدار شدي و ماروهم بيدار كردي .بازم ازت ممنونم چون بعد از مدتها وقت كردم يه كم يوگا انجام بدم . شماهم خوشت اومد ،همينطور كنارم دراز كشيدي و م...
30 دی 1390

30/2/90

سلام عزيزم امروز 32 روزه شدي الان كه دارم اين مطلب رو مي نويسم شما شيرتو خوردي و تو حالت خواب و بيداري هستي. ديشب كه حدود ساعت ده بيدارشدي ديگه نخوابيدي تا ساعت پنج و نيم صبح امروز و نذاشتي مامان و بابا هم بخوابن مدام بهونه گيري ميكردي و بيقرار بودي .جاييت درد نميكرد فقط مدام شير ميخوردي و خوابت ميومد ولي نميتونستي بخوابي راستشو بخواي خيلي خسته شده بودم هيچ جوري نميتونستم آرومت كنم . كلا شب خوبي نبود اميدوارم امشب راحتتر بخوابي .  
30 دی 1390

اولين سلام

سلام ماهور دختر گلم به اين دنياي زيبا اما پرفراز و نشيب خوش اومدي الان كه اين مطلب رو مينويسم تو به دنيا اومدي و امروز يك ماهه شدي.يك ماهگيت مبارك عزيزم توي اين يك ماه حرفاي زيادي براي گفتن و نوشتن داشتم اما با اومدن شما فرصت من براي اومدن پاي كامپيوتر و مطلب گذاشتن خيلي كم شد خدارو شكر ميكنم كه سالم و راحت به دنيا اومدي و منم كم كم ياد ميگيرم از وقتم استفاده كنم ماهورم با اومدن شما من تازه مفهوم خانه داري رو فهميدم .حالا ديگه بايد به زندگيم نظم خواصي بدم تا بتونم هم كارهامو بكنم و هم به شما برسم و بايد از لحظه لحظه زندگيم استفاده كنم تا وقت كم نيارم و مثل روزاي اول به دنيا اومدنت به خاطره خوب نرسيدن به كارهام سردرگم و مضطرب نش...
30 دی 1390

ماجراي كيك شش ماهگي

از اونجايي كه ماماني اين كيك خوشمزه رو يك روز زودتر پخ ت. ( به دليل حواس پرتي و گم كردن تاريخ )آخه انگار من واسش حواسي نذاشتم . بابايي ام چون كيكاي مامانيرو خيلي دوست داره طاقت نياور و نصفشو البته به كمك ماماني كه اصراراش براي نخوردن كيك فايده اي نداشت نوش جان كردن اينم نتيجه كار:     خوشحالم چون امروز شش ماهگيمه عجب كيكي ماماني دستت درد نكنه هرچند بيشترشو خوردين   حالا ببينم چه مزه اي هست؟ اي واي ماماني مچم گرفت ا ي بابا مگه واسه من نبود   ...
30 دی 1390

غذاي كمكي

عزيزم از ديروز غذاي كمكيتو به طور جدي شروع كردم . البته از پنج ماهگيت چند بار بهت حرير بادام داده بود خيلي كم . دو سه روز پيشم فرني درست كرده بودم خيلي دوست نداشتي . همون يه خورده اي ام كه خوردي حساسيت نشون دادي و يكم بالا آوردي اونم زردرنگ ترسيدم ديگه بهت ندادم . ولي ديروز كه حريره بادام درست كردم خيلي خوشت اومد .اونقدر كه ظرفشو از دستم ميكشيدي . ...
30 دی 1390

ماهور عزيزم و سينه خيز

سلام عزيزم امروز شما 6 ماه و14 روزه شدي از پريشب شروع كردي به سينه خيز رفتن و يه كار به شيرين كاريهات اضافه شد. من وبابايي هم حسابي ذوق كرديم .اميدوارم هر روز سالمتر وشاداب تر از روز قبل باشي وچيزاي تازه تري يادبگيري. ...
30 دی 1390

اولين برف ريزون زندگي ماهور خانم

سلام عزيزم امروز جمعه 4 آذر 90 شما اولين برف ريزان زندگيتو ديدي ،تعجب آور بود اينجا زمستونشم به زور برف ميومد .نميدونم اين برف وسط پاييز اينجا چه كار ميكنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به هر حال بردمت بالاي بوم تا ريزش اين گلوله هاي كوچولوي سفيدو از نزديك ببيني . خوشت اومد و خيلي برات جالب بود اگه همينطور بباره و تا شب آب نشه ،شب كه بابايي اومد ،ميگم واست يه آدم برفي درست كنه. البته اعتراف ميكنم كه خودم خيلي عاشق برفم. عاشقشمممم م مممممم اينم عكسات تماشاي برف از راه پله خونه     اينام از روي بوم خونه   اينجا دست كوچولوتو زدي به برفا البته با دستكش ...
30 دی 1390

اولين ايستادن ماهور جونم

سلام عزيزم دخترم ديگه بزرگ شده ماشاالله . واسه ي خودش ميشينه ، سينه خيز سرعتي ميره ، چهار دست و پا ميره ،تازه دو سه روزه ياد گرفته يه جايي رو ميگيره بلند ميشه . امروز كنارت نشسته بودم ، دو تا دست كوچولوتو گذاشتي رو پاهام خودتو بلند كردي بعد نفهميدم كي يه دستتو گذاشتي رو شونم و خودتو بلند كردي ، چشم باز كردم ديدم ايستادي . باباييم ازت عكس گرفت.   ...
30 دی 1390